رقیه توسلی/
تقویم، پیش رویم باز است. همین که تا یکی- دو روز آینده کهنه میشود و باید برود پی کارش. ورق میزنم... چه سال پرفرازونشیبی... تاریخها و رویدادها را که دوره میکنم، نمیتوانم ناخن به ناخن نسابم و زیرلبی نگویم عجب ماههای چغرِ بد بدنی! عجب فروردین و مرداد و آذر و دی و اسفندِ قُلدری! عجب جزرومدی!
کلی آدمک محزون و گریان هم کشیدهام کنار عددِ روزها... روی تکتکشان انگشت میکشم و دلم میگیرد. تاریخ را اگرچه نمیشود تحریف کرد اما یک خودکار قرمز برمیدارم و لبهای ورچیده را خندان میکنم و شُرشُر چشمها را برمیدارم... استیکرها ۱۸۰ درجه میچرخند؛ انگار فالگیری زیر گوششان حرفهای قشنگ قشنگ زده باشد.
این از این... «ملاحت خانوم» تخممرغهای آبپز را میگذارد روی میز و صدایم میزند. تقویم ۹۸ را رها میکنم و میروم کنار بانوها.
طرحهایم را از قبل ریختهام. میدانم اَشکال هندسی و گل و خانه و دریا را باید بپاشم روی تنههای سفید. حواسم هست مدل موردعلاقه آبان و گلی کدامهاست. باب طبع آفرینش و فرید. از خواهری و برادرخان و «عزیز» هم غافل نیستم. توی خاطراتم، عزیز تنها کسی است که همه رنگها را میریخت روی سروصورت تخممرغهایش و درست مثل جعبه مدادرنگی آرایششان میکرد و یکجورهایی همیشه خدا طراحیاش تابلو بود. در جواب سؤال ما هم یک جمله بیشتر تحویلمان نمیداد: حال روزگار را میکشم.
«ملاحت» شادترین رنگها را برمیدارد و «ملامت» انگار خطاطی میکند. بیخبر نیستم طرفدار نقاشی نیست.
این از این... نگاهی میاندازم توی کابینت. امسال سینهای هفت سینام ناقصاند. سماق و سمنو و سبزه ندارم. سنبل هم. دلم گلدان سنبلی را میخواهد که آقاجان و عزیز برای بچههایشان میخریدند هر سال. دلم میخواهد تلویزیون را که روشن میکند آقای همسر، تویش حاجی فیروز تنبک بزند نه دکتر ماسکزدهای ببینم که آمار رفتگان را بدهد و یادم بیندازد تا اطلاع ثانوی در آغوش کشیدن ممنوع است... دست دادن ممنوع است... بوسیدن ممنوع است... میهمانی ممنوع است.
دلم میخواهد قوی باشم آن طور که آقاجان دوست داشت، آن جور که «عزیز» میخواهد و آن طور که یاد گرفتم از مادربزرگ بنده خدایی. مادربزرگی که سیاه نمیپوشید و میگفت فلک رو گول بزنیم دیگر بلا نفرستد.
«خدا رو چه دیدید شاید مادربزرگها یک چیزی میدانستند که ما نمیدانیم»!
پانوشت: الهی تقویم تازه را آدمکهای شاد فتح کنند!
نظر شما